معنی حالتی از پرواز

لغت نامه دهخدا

حالتی

حالتی. [ل َ] (اِخ) عبداﷲبن صنوبر قاضی. یکی از شعرای عثمانی در مائه ٔ یازدهم هجری، از اهالی ایلیجه ٔ کوستندیل از روم ایلی. (قاموس الاعلام ترکی).

حالتی. [ل َ] (اِخ) یکی از شعرای ایران از سادات گیلان و خطاطان معروف. او راست:
به دامن بس که گل زین چشم خون افشان من باشد
گلستان بهار عاشقی دامان من باشد.
(قاموس الاعلام ترکی).

حالتی. [ل َ] (اِخ) لطفعلی بیک آذر گوید: اسمش قاسم بیگ از طائفه ٔ ترکمانیه در بلده ٔ تهران نشو و نما یافته، در عهد شاه طهماسب صفوی در قزوین بعد از رفع عیب بیگ بودن، اسم خود را مصدّر به ملا ساخته بتدریس بقعه ٔ شاهزاده حسین پرداخته، طبع سلیمی در شعر داشته، صاحب دیوانست. (آتشکده ٔ آذر ص 11). صادقی کتابدار او را از شعرای عهد شاه عباس صفوی دانسته است و دیوانی دارد. ابیات ذیل از اوست:
چشم و دلم پر است مکن منعم ای رفیق
بگذار کاین دو کاسه ٔ خون سرنگون شود.
ذوق الطاف تو ای کاش نمی یافت دلم
یاد هر لطف تو اکنون سبب صد الم است.
چه خوش باشد دو روزی یار اگرراه سفر گیرد
که تا بازآمدن هر بوالهوس راه دگر گیرد.
رخصت گل چیدنم داده ست دیگر باغبان
کو تماشائی که دامن پر گل حسرت کند؟
رباعی:
تب دور ز جسم ناتوانت بادا
جان همه کس فدای جانت بادا
از بردن نام دشمنان شرمم باد
درد تو نصیب دوستانت بادا
ایضاً:
پیوند گسسته ای و خندد بتو دل
پیوند گسستن نه پسندد بتو دل
هرگز گفتی که حالتی حال تو چیست
خون باد دل کسی که بندد بتو دل.
ایضاً:
دلدار دگر بدام خویشم فکند
وز نو نمکی بر دل ریشم فکند
ترسم بغلط ربوده باشد دل را
بیند که همان دل است پیشم فکند.
ایضاً:
امروز چه شد که مست جام گله ای
سرگرم بدادن پیام گله ای
من چشم هزار عذرخواهی دارم
با من تو هنوز در مقام گله ای.
(از مجمعالخواص).

حالتی. [ل َ] (اِخ) محمد. یکی از شعرای عثمانی. وی در مائه ٔ یازدهم هجری میزیسته و ازاهالی تیره بوده، مدتی برای تحصیل علوم به سیر در بلدان پرداخته، عاقبت در قونیه بطریقت مولوی گرویده تمام هم ّ خود را به حل ّ رموز و اسرار مثنوی وقف و مناقب مولوی را به ترکی منظوم ترجمه کرده است و نظیره ای منظوم بعنوان اصول بر «اصول » یحیی نوشته است. (قاموس الاعلام ترکی). وی صاحب دیوان ترکی است و چلبی در کشف الظنون وفات او را در سنه ٔ 1012 هَ. ق. نوشته است.

حالتی. [ل َ] (اِخ) عزمی زاده مصطفی افندی. یکی از شعرای عثمانی در مائه ٔ دهم و یازدهم هجری. وی پسر پیرمحمد عزمی افندی از وزرای اعظم میباشد. مولد او استانبول سنه ٔ 977 هَ. ق. است. او در نزد مشاهیر علماء مانند خواجه سعدالدین افندی و غیره به تکمیل علوم پرداخت و اصولاً بتمام مدارس به قصد استفاده سری زده و از هر خرمنی خوشه ای چیده و مورد التفات و توجهات یاورسلطان سلیم خان گردیده و در شام و مصر و بروسه و ادرنه و استانبول سمت قضاء داشت و از 1032 هَ. ق. در آناطولی و از 1037 در روم ایلی قاضی عسکر بوده و در سنه ٔ 1040 درگذشت. جسد وی در صحن مکتبی که روبروی خانه ٔ خود بنا کرده بود مدفون است. وی از فضلا و علمای نامدار بود و او راست: ابن ملک در علم اصول، حاشیه ٔ درر در فقه، شرح مغنی اللبیب، تعلیقات بر شرح هدایه و شرح مصباح، مقالات متعلق به تفسیر، منشآت و دیوان مرتب. (قاموس الاعلام ترکی). حاجی خلیفه گوید: وی مثنوی مهر و مشتری پدر خود را نیزتکمیل کرد و به سال 1039 وفات یافت. (کشف الظنون).


پرواز

پرواز. [پ َرْ] (اِ مص) بررفتن بهوا با بال چنانکه مرغان. رشیدی گوید: پریدن لیکن پریدن معنی حقیقی او نیست چنانکه مشهور شده بلکه معنی حقیقی او پرگشادن است که پرباز نیز گویند اما چون پریدن را پرگشادن لازم است به مجاز معنی پریدن ازو اراده کنند. - انتهی. طیران. پرش:
ندید ازبرش جای پرواز باز
نه زیرش پی شیر و پای گراز.
فردوسی.
تا همی از گهر آموزد آهوبره تک
همچنان کز گهر آموزد شاهین پرواز.
فرخی.
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
سپس دین درون شو ای خرگوش
که بپرواز برشده ست عقاب.
ناصرخسرو.
بخانه ٔ مهین در همیشه است پرّان
پس یکدگر دو مخالف کبوتر...
بسا خانه ها کو به پرواز ایشان
شدآباد و بس نیز شد زیر و از بر.
ناصرخسرو.
از طاعت خفته ای و بر بازی
چون باز به ابر بر بپروازی.
ناصرخسرو.
فروفکندی از یک خدنگ کرکس پر
چهار کرکس نمرود را گه پرواز.
سوزنی.
ز ناتمامی خصم تو چون شترمرغ است
نه زور بار کشیدن نه قوت پرواز.
ظهیر.
که مرغی را چه ذوق از سرو و شمشاد
که پروازش بود در دست صیاد.
وحشی.
|| چرخ زدن مرغ در هوا. || (اِ) نشیمن. نشیمن گاه. نشستگاه ِ مرغان. آرامگاه و نشینه ٔ باز. میقعه. بتواز. پتواز. پدواز. (صحاح الفرس). کلمه ٔ پرواز را ندارد و معنی پدواز را به پرواز میدهد و قطعه ٔ آغاجی را هم شاهد برای پرواز می آورد صاحب برهان پدواز و پرواز را بمعنی نشستگاه مرغان آرد. در فرهنگ اسدی در کلمه ٔ نشیمن آمده است: نشیمن، پروازجای و مقام گاه بود. و صاحب فرهنگ جهانگیری گوید: « (معنی) دویم نثار را گویند، و آن زری باشد که به روی زمین پادشاهان پاشند:
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی
که کعبه بر سر ایشان همی کندپرواز.
سعدی ».
و این شاهد برای این دعوی رسا نیست چه پرواز بمعنی عادی آن در این جا مناسب تر است. و هم صاحب فرهنگ جهانگیری آرد: (معنی) «سیم پرتو و نور باشد:
چراغی که پرواز بینش از اوست
فروغ همه آفرینش از اوست.
نظامی ».
و در این معنی نیز جای تأمل است. فرهنگ شعوری در لغت پروازی گوید: فراویز که سجاف جامه و جز آن باشد:
ای شها خلعت قبای ترا
گشته پرواز اطلس گردون.
|| چوبهائی را گویند که هر یک به مقدار سه وجب طول بجهت پوشیدن خانه بر بالای چوبهای بزرگ نزدیک بهم بچینند و بوریا بروی آن پوشند و خاک بروی بوریا ریزند. (برهان). || خانه ٔ تابستانی که سرد باشد در آن جانوران چارپایه نگاهداشته پرورش مینمایند تا فربه شوند و مجازاً بمعنی فربه آید. (از رشیدی و بهارعجم و سراج بنقل از غیاث اللغات). ظاهراً این معانی برای پروار است و در غیاث اللغات بخطا در معنی پرواز آمده است. || نزد محققین سیر بود از جانب ناسوت بشریت بجانب لاهوت حقیقت. (برهان).


هم پرواز

هم پرواز. [هََ پ َرْ] (ص مرکب) دو پرنده که همراه پرواز کنند:
گهی با دام و دد دمساز گشتی
گهی با باز هم پرواز گشتی.
نظامی.

فرهنگ عمید

پرواز

پَر گشودن و پریدن پرندگان،
پرش،
پریدن و حرکت کردن در هوا،
[مجاز] مسافرت کردن با هواپیما،
(اسم) [قدیمی] تخته‌های نازک و باریک به درازی نیم متر که در پوشش خانه بر روی تیرهای سقف، نزدیک به هم می‌چینند و روی آن‌ها پوشال یا حصیر می‌اندازند،
* پرواز کردن: (مصدر لازم)
پریدن،
حرکت کردن پرنده یا هواپیما در آسمان،
مسافرت کردن با هواپیما،

فرهنگ فارسی هوشیار

پرواز زدن

(مصدر) پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن.


پرواز گرفتن

(مصدر) پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن.


پرواز کردن

(مصدر) پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن.


گران پرواز

آنکه بکندی و سختی پرواز کند دیر پرواز: دراین بستان سرا خود را چنان صائب سبک کردم که رنگ چهره گل را گران پرواز میدانم. (صائب)

معادل ابجد

حالتی از پرواز

673

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری